خاطرات  روزمره ی من

خاطرات روزمره ی من

بفرمایید دم در بده
خاطرات  روزمره ی من

خاطرات روزمره ی من

بفرمایید دم در بده

بازی با تراس(بالکن)

همسایمون رفته بود آلمان بهم زنگ زد گفت:حال گربه و بابام چطوره؟

گفتم:گربت والا مرد

گفت:واااااخبر بدو اینحوری نمیدن کهباید بگی داشت رو تراس بازی میکرد افتاد مرد

گفتم:باشه چشم

بعد پشت بندش گفت:حالا حال بابام چطوره؟

گفتم:داشت رو تراس بازی میکرد افتاد

حال اون موقع دوستم:


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.