خاطرات  روزمره ی من

خاطرات روزمره ی من

بفرمایید دم در بده
خاطرات  روزمره ی من

خاطرات روزمره ی من

بفرمایید دم در بده

ترس از امپول

رفتم آمپول بزنم؛پرستار گفت:از آمپول میترسی؟؟؟

گفتم:از کجا فهمیدیییی؟؟؟؟

گفت:از بغل پرستار بیا پایین موهای منم ول کن تا بگم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.