خاطرات  روزمره ی من

خاطرات روزمره ی من

بفرمایید دم در بده
خاطرات  روزمره ی من

خاطرات روزمره ی من

بفرمایید دم در بده

ترس از امپول

رفتم آمپول بزنم؛پرستار گفت:از آمپول میترسی؟؟؟

گفتم:از کجا فهمیدیییی؟؟؟؟

گفت:از بغل پرستار بیا پایین موهای منم ول کن تا بگم

پاسگاه

داشتم میرفتم سربازی که بابام گفت:داری میری خوب خوب یاد بگیر برگشتی خودمون پاسگاه بزنیم

بازی با تراس(بالکن)

همسایمون رفته بود آلمان بهم زنگ زد گفت:حال گربه و بابام چطوره؟

گفتم:گربت والا مرد

گفت:واااااخبر بدو اینحوری نمیدن کهباید بگی داشت رو تراس بازی میکرد افتاد مرد

گفتم:باشه چشم

بعد پشت بندش گفت:حالا حال بابام چطوره؟

گفتم:داشت رو تراس بازی میکرد افتاد

حال اون موقع دوستم:


لطیفه:اولیای قلابی

رضا نمیخواست بره مدرسه و نرفت


مدیر به خونشون زنگ زدو گفت:چرا رضا به مدرسه نیومده؟


رضا صداشو کلفت کردو برداشتو گفت:چون رضا مریض بود


مدیر که فهمید پشت تلفن کیه گفت:شما کدام یک از اولیای رضا هستید؟؟؟


رضا:اقا اجازه....من بابام دیگه...............

جوک برای آلودگی هوا



کارون آب نداره خوزستان هوا ندارهههههههه.{دیرین دیرین}